آرشیدا خانومآرشیدا خانوم، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 17 روز سن داره

آرشیدا قند عسل مامان

یه روز غمگین

سلام سلطان قلبم خوبی عزیز دلم؟ امروز حال مامانی خیلی گرفته اس آخه دو سه روز پیش یکی از همکارام در حین مأموریت تو یه تصادف کشته شد خیلی ناراحت شده بودیم امروز صبح هم مراسم تشیع بود حس میکنم یه چیزی روی قلبم سنگینی میکنه خدا یبه خانواده اش و ما که همکاراشیم صبر بده البته امروز یه خبر خوب هم هست امروز سالروز تولد شناسنامه ای خاله انیس هم هست خاله انیس توادت مبارککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککک. دیروز از اداره که برگشتم از توی حیاط صدای مامان جون جون رو شنیدم که می گفت نکن ، دست نزن سریع پریدم تو اگه داری دسته گل به آب میدی بغلت کنم دیدم مامان جون جون داره ناهار درست میکنه تو هم از فرصت استفاده کردی رفتی سراغ سطل زباله بغلت کردم و...
30 شهريور 1390

آرشیدا شب زنده دار

سلام طلا خانوم خوبی ؟ شیطونیهات خوبن ؟ کم و کسری چیزی  نداری مامان هان ؟ اگه میشه کم کم از ذخیره ات استفاده کن!دیروز از اداره که برگشتم مامان جون جون داشت بهت سوپی میداد تا منو دیدی بنای غر زدنو گذاشتی و اینکه بغلم کن مامان جون جون گفت نمیشد چند دقیقه دیرتر میومدی بچه رو از غذا خوردن انداختی اییییییییییییییییییییییی بابا ببخشید نمیدونستم وگرنه دیرتر میومدم دیگه خودم بقیه غذاتو دادم و چون دیشب لطف فرموده و دیر خوابیده بودی منم اصلا حال نداشتم که وسایلت رو جمع کنم و بریم خونه اینه که موندم، موقع ناهار تو هم باید یا تو بغل من یا بغل جون جون که البته بغل جون جون رو ترجیح میدی بعد کلی منت کشی بیای بغل من !! هر چی هم میخوریم باید به تو ه...
29 شهريور 1390

فقط عکس

عسلی بعد از اولین آرایشگاه رفتن ، البته مامان جون جون گفت برای چی دست به موهای دخترم دست زدی.بابا فقط کمی مرتبشون کردم!!   شیطونک در حال تخلیه سوپر مامان جون جون . مگه چیه بذار استعداد بچه ام شکوفا بشه! عسلی و آقا فیله دختر همسایه تلت رو گذاشت رو سرت به به دختر خانوم اون بالا چیکار میکنی آخه رو هود واسه چی رفتی ولی عشق کردی هان. ای دایی شیطون. بازی جدید دختر گلم پتو ، ملافه حتی بالشش رو میذاره رو سرش و یه نفس از سر رضایت میکشه اولین عکس آتلیه خانوم مامان تو چهار ماه ونیم ...
29 شهريور 1390

جون جون و آرشیدا

سلام عشق مامان خوبی عسل شیطون و ناقلا؟ خیلی بلا شدی ماشاالله ، دیروز از اداره که برگشتم داشتی با اسباب بازیهات بازی میکردی منم دیدی هان ولی تحویل گیرت کار نکرد ای بابا مامانی اومده هان در جریانی؟! نه خیر انگار نه انگار، آرشیدا مامان بعد اومدی طرفم ولی نه مثل همیشه که واسه اینکه بغلت کنم گریه میکردی یعنی دیگه مامانی رو دوست نداری؟ بعدش وسایلت رو جمع کردم و رفتیم خونه اونجا هم شیطونی کردی برات کته درست کرده بودم که اصلاً استقبال نکردی و من خیلی ناراحت شدم بخاطر اینکه ناهار درست و حسابی نخوردی احصابم خراب شد لازم نکرده تنوع بدی به غذاش خودت و پخت و پزت برو بینیم بابا!!!! لا لا هم تعطیل تا عصر اونوقت لالا منم از خستگی و کم خوابی دیشب تلو ت...
28 شهريور 1390

شیطون بلا ،دختر طلا

ای دختر شیطون واقعاً شیطون سلام خوبی گلی ؟ دیروز از اداره که برگشتم تو آشپزخونه آویزون به اجاق گاز و مشغول درد و دل کردن و دددددد گفتن یواش اومدم پشت سرت و بغلت کردم و همدیگه رو یه دل سیر بوسیدیم البته بوسیدن شما که شامل چسباندن دهان به صورت همراه با مقادیر زیادی خیس شدن صورت مامان ولی حال میده هان تازه خیلی وقتها دستت رو توی دهنت میبری  و بعد میذاریش توی دهن من کیف داره نه مامان!! خلاصه وسایلت رو جمع کردم و رفتیم خونه موقع رفتن گفتم با مامان جون جون بای بای کن قربون دستای کوچولوت برم منننننننننننن با دستات بای بای کردی عسلی. فدات. اونجا هم کمی شیطونی کردی و از اونجایی که لا لا نکرده بودی خوابیدی منم ناهار خوردم بعد از بس خسته بودم اومد...
27 شهريور 1390

دلخوشی زندگی

سلام فرشته کوچولو خوبی؟ قند نباتم حسابی شیطون شدی هان و قربونت برم هر روز آپدیتشون میکنی و من با یه شیطنت جدید سورپرایزم میکنی عرض کنم خدمتت که روز چهار شنبه از اداره که برگشتم تو پویا طبق معمول زندگی رو بهم ریخته بودین و سرو صدا به آسمان بلند بود ناهار خوردیم و تو خوابت برد عصری وسایلت رو جمع کردم و جون جون ما رو رسوند خونه اونجا هم کلی بازی کردی و تازه ساعت 10:30 که میخواستم بخوابونمت نمیذاشتی مجبور شدم ببرمت تو راهرو کمی بیرون رو از پنجره نگاه کردی و شیطونی کردی و رفتیم خونه علی رغم میل باطنیت خوابیدی!! روز پنج شنبه صبح 7:30 بیدار شدی و البته کمی هم غر میزدی تصمیم گرفتم تا اخلاقت خیلی بهم نخورده ببرمت حمامی اینه که سریع کارهاتو ...
27 شهريور 1390

آغاز یازده ماهگی

یهووووووووووووووووووووووووو بسلامتی وارد یازده ماهگی شدی و داری خانوم گل و تمومی میشی وای خداجون چقدر زود گذشت سال گذشته تو شکم مامانی و امسال چیزی نمونده به تولد یکسالگیت انشاالله بسلامتی قربون دختر گلم برم مننننننننننننننننننننن. سلام جینگیلی وینگیلی خوفی نفسم؟ دیروز نیم ساعت مرخصی گرفتم چون مامان جون جون اینا از تهران برمیگرزدن و من میخواستم تا اونا میان ناهاری آماده کنم تند  تند کارهامو انجام دادم و کلی هم پت و مت بازی درآوردم که نگو سوپت ریخت ، بسته گوشت ازط دستم افتاد توی ظرف شویی و... بعد یه دفعه به خودم اومدم و گفتم اگه بخوای اینجور ادامه بدی پدر همه چی رو در میاری اینه که به خودم گفتم راست میگن عجله کاره شیطونه ای...
23 شهريور 1390

پایان ده ماهگی

  مباررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررککککککککککککککککککککککککککککککککککککک مبارررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررکککککککککککککککککککککککککککککککککککککک ده ماهگیت مبارک نفسم ، عزیزتر از جانم ، همه عمر و وجودم خدایا هزار هزار مرتبه شکرررررررررررررررت که دخترم داره رشد میکنه و بزرگ میشه و ازت ممنونم که اجازه میدی رشد و بزرگ شدنش رو ببینم دیروز داشتم عکسهای تولد تا ده ماهگیشو نگاه میکردم چقدر تغییر کردی و بزرگ و خانوم شدی ای خدا شکرت هر چند روزها خییییییییییییییییلی دارن زود میگذرن و تو سریع این مر احل شیرین رو پشت سر میذاری ولی خوشحالم. دیبروز به خودم میگفتم نیکزاد خوب ...
22 شهريور 1390

اولین مروارید

    هورررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا هوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووررررررررررررررررررررررررررررراااااااااااااااااااا یهووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو مباررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررککککککککککککککککککککککک مباررررررررررررررررررررررررررررکککککککک بالاخره اولین مروارید عشق من خودنمایی کرد و من اینقددددددددددددد ذوق کردم یه وقت مادرای دیگه نگن واه چه مامان ندید بدیدی انگار حالا چی شده اما خوب شما هم اگه نی نی...
21 شهريور 1390

آخ گردنم!

سلام گلی خوبی نفسم؟ آرشیدا مامانی حال نداره یه گردن دردی دور از جونت دارم که نگو و نپرس از همون روز که رفتیم پارک اینطوری شدم نه که قبلش نداشتم چرا بود ولی نه به این شدت دیشب گردنمو بستم اما چه فایده دلم میخواد با یه چیزی گردنمو ثابت نگه دارم دیروز تو رو از خاله تحویل گرفتم و اومدیم خونه مشسغول بازی شدی اونم با کلیدهای بنده منم تا مشغول بودی به کارها رسیدم البته هر از گاهی چکم میکردی که یه وقت جیم نزنم بعد ناهار خواستم بخوابونمت اما نخوابیدی ( طبق معمول ) منم تشک و بالشت رو دولا کردم زیر سرم و دراز کشیدم تو تا این صحنه رو دیدی اومدی تشکت رو از زیر سرم کشیدی دسسسسسسسسسسسسسسسستتتتتتتت درد نکنه مامانی بیا بچه بزرگ کن خسیس!! اصلا کی خواست رو تشک...
20 شهريور 1390